انسان موجود دو مرحلهای - انسان موضوع هر رشته علمی در علوم انسانی است و مکاتب علوم انسانی، انسان را ندیده برایش لباس میدوزند و به او میگویند: «یا خودت بپوش، یا آن را به تو میپوشانیم»!
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس - شبهه):
آیت الله حائری شیرازی رحمة الله علیه:
انسان موضوع هر رشته علمی در علوم انسانی است و علوم را از موضوع «انسان چیست؟» نمیتوان جدا کرد. آن که از چیستی انسان خبر ندارد چگونه میخواهد وارد وادی مسایل تربیت، اقتصاد، جامعه شناسی، هنر و … گردد و برای انسان برنامه ریزی کند؟ یکی به دیگری گفت از این جا که من هستم تا آن جا چقدر راه است؟ جواب داد نمیدانم؛ اما وقتی راه افتاد گفت پای پیاده دو ساعت طول میکشد! گفت تو که گفتی نمیدانم. گفت آن موقع راه رفتن تو را ندیده بودم و حالا که دیدم، فهمیدم!
بنابراین کسی که انسان را نشناخته در این گونه مسایل یا باید سکوت کند یا کار را به متخصصی رجوع دهد که انسان را به گونۀ درست شناخته باشد. اقتصاد، اخلاق، تربیت و غیره، همه لباسهایی هستند که برای برهنه نماندن و محفاظتِ انسان بر او پوشانده میشود. حال چگونه امکان دارد لباسی که هنوز اندازهگیری نشده با بدنی تناسب داشته باشد؟ خیاطی که مشتری خود را ندیده و پُرُوْ یا اندازه گیری نکرده، چگونه میتواند بر پارچهی او قیچی بگذارد؟
مکاتب علومِ انسانیِ این گونه عمل میکنند که ندیده برای انسان لباس میدوزند و به او میگویند: «بپوش یا آن را به تو میپوشانیم»! آنان درمسایل فرهنگی وتربیتی از دبستان تا دانشگاه دقیقاً به گونهای برنامهریزی میکنند تا انسان مورد نظرشان با اقتصادی که درنظر دارند تطبیق کند و با این کار راهی جز این ندارند که اگر لباس اندازه نبود آن قدر او را تحت فشار قرار دهند تا اندازه گردد! در میان خودمان هم اقتصادی که در آن علوم انسانی- اسلامی رعایت نشده باشد، اصالت به سود و سرمایه داده میشود و «ربا» درقالب «مضاربه» از آن سر در میآورد. ربا لباسی است که به قوارۀ انسان نمیخورد!
مشخصه انسان شناسی غربی متغیر بودن آن و در نتیجه عدم تطابق آن با واقع است. این باعث میشود که محاسبههایی هم که با آن انجام می گیرد، غلط از آب درآید. نظرات، طرحها و قوانین موقعی ثبات و پویایی لازم را کسب خواهند کرد که از یک جهانبینی صحیح که مشخصه اصلی آن ثبات است تغذیه شده باشند. مسایل اگر به جای این که از ریشههای ثابت تغذیه شوند، به یک سلسله شرایط و تجارب نزدیک به تاریخ آن جامعه برگردند، چون تجربیات و مسایل جدید مطرح میگردد، این چنین قانونگذاری و برنامهریزی به جای آن که پویا باشد، حالت متغیر پیدا کرده و هنوز طرحی به نتیجه نرسیده طرح و نظر دیگری مطرح میشود و برنامهها راعوض می نماید. تکثّر در نظریات گویای این است که پایهی طرح بریک جهانبینی که مشخصهی اصلی آن ثبات است پی ریزی نشده است.
انسان موجودی است که با همهی هستی در ارتباط است. اگر توجه و تعلق او فقط حیات دنیا باشد، رشد و استعداد او زندانی شده و آن چه که باید بشود، نمیشود؛ مثل این است که بچه نهنگ را که آب واسع مانند دریا برای رشد لازم دارد در استخر پرورش دهند و باعث تلف شدن او شوند. انسان برای آن چه که باید بشود، نظرگاه وسیع و جهان بینی واقعی لازم دارد و حیات دنیا برای جولان فکری او کافی نیست.
تحوّلی که زیربنای آن برانسان شناسی صحیح استوار باشد هرگز به بنبست نمیرسد اما هرجا شالودهی کار برشرایط عاجل و زود گذر قرار گرفت، کار به بنبست کشیده و از آن چه فرار میکردند به صورت خشنتر گرفتار میآیند. مثلاً اگر از دیکتاتوری فرارکنند، راه به بنبست رسیدنش این است که روی شرایط عمل نمایند و در نتیجه محصول کار دو باره دیکتاتوری خواهد شد! یا اگر برای رفع اختلاف طبقاتی اقدامی برطبق شرایط انجام دهند، معنیِ به بنبست رسیدنش این است که اسم طبقات عوض میشود اما حقیقت آن به صورت حاکم و محکوم به قوت خود بلکه به شدت بیشتر باقی می ماند.
درتربیت اکر چیستی انسان مشخص شود، باعث می گردد که متناسب با آن دستورات لازم تربیتی در کانون خانواده رعایت گردد و خیلی از مسایل با شناخت درست انسان حل شود، اما اگر از ابتدا انسان که دست مایه کار است شناخته نگردد، کار تربیتِ کودک به بنبست میکشد و صفتی را که با آن مبارزه میکردند، جایش صفت مذموم دیگری میآید. ت
ربیت دقیقاً همسایهی دیوار به دیوار انسانشناسی است؛ به این معنی که اگر کسی در انسانشناسی ذوق پیدا کرد، بلافاصله در مسألهی تربیت صاحب نظر میشود.
انسانشناسی اصل علوم انسانی است وعلوم دیگر بر پایهی انسانشناسی شکل میگیرند. امام راحل امتیاز علمای اسلام در مبارزهی با دشمنان را انسانشناسی قوی آنان بر پایه ی وحی میدانست. بسیاری اوقات ایشان در سخنان خود اسلام و انسان را به هم عطف کرده و میفرموند: «مشکل دشمنان ما این است که اسلام را نشناختهاند. کسی میتواند اسلام شناس شود که انسان شناس باشد.»
تحلیل مسایل تاریخی و سیاسی با فرضیه دو مرحلهای
فرضیۀ دومرحله ای بودن انسان،درحوزههای مختلف قابل تبین و تفسیر است. به عنوان مثال مسایل سیاسی و تاریخی با فرآیند دو مرحلهای تکامل انسان و وجود رویارویی دو پدیدۀ فطرت و طبیعت در نهاد او، راحت تر تحلیل میشوند. روسها هفتاد سال فکر میکردند که«مافی الانسان » تابع «ما فی الشرایط» است و انسان تابعی از شرایط بیرونی است. کتابهای جامعه شناسی آنان مالامال از انکار ذاتیات در انسان است. میگفتند: «انسان را هرجور بار بیاورند، همان طورخواهد شد»، اما آخرالامر آن طور که میخواستند نشد و تمام تلقینات و القائات و تربیتها، پوچ و باد هوا شد! کجاندیشی آنان ریشه در انسانشناسی داشت. در روسیه مردم ممکن بود چیزی از اسلام بلد نباشند، اما ذاتاً همین اندازه میفهمیدند که دستگاه آفرینش بیصاحب نمیتواند باشد و بعد از فروپاشی دیدیم که چگونه مردم به دین روی آوردند!
الان هم غربیها درنقاط مختلف مثل اسراییل درصددند با رشد اقتصادی و تکنیکی، جامعهای با تخصص هفتاد هشتاد درصد به بالا بوجود آورند و شرایط را برانسان تحمیل کرده، او را بسازند. آنان مشتی سران حکومتی و خائن منطقه را با یکدیگر ملقمه کرده و سعی می نمایند با تلقینات مسألهی تجاوز به فلسطین فراموش شود. یا در بوسنی و هرزگوین، صربها را جا می اندازند و با وحشیگری و اَعمال قبیح و جدا کردن فرزندان از خانوادهها، سعی در براندازی نسل اسلام در اروپا دارند. یا مثلاً درهندوستان مسجدها را خراب میکنند که بت خاصی را جا بیاندازند! اینها مجموعاً ریشه در انسانشناسی غلط آنان دارد و فکر میکنند هر کس شرایط را دردست داشت میتواند انسان را متناسب با آن شکل داده و قالبگیری کند، اما مقاومتهایی مثل انتفاضه که درعالَم اتفاق افتاده، خلاف این جریانات را نشان میدهد. بنابراین تجربه نشان داده که در انسان جهتگیریهایی از قبل وَجود دارد که هیچ وقت مغلوب شرایط بیرونی نمیشوند.
قانون ظهور
اساس حکومت آخرالزمان هم میتواند براساس حاکمیت فطرت برطبیعت تحلیل شود. قانون ظهور این است که عالم پر از ظلم و جور شود تا بعد پر از عدل و داد گردد. علتش این است که وقتی پر از ظلم و جور شد طبیعت دیگر نمیتواند خودش را پنهان کند. درعاشورا ظلم و جور یزیدیان زمینه ساز درخشش حسینیان شد و درتاریکی و ظلمت بنی امیه، درخشش خیره کنندۀ آن تا به امروز، از فاصله هزار سال خطش خوانا و دیدنی است. اگر بنی امیه کمتر از این ظلمت داشتند، به همان اندازه از خوانا بودن خط عاشورا کاسته میشد. به همین دلیل میتوان نتیجه گرفت که در دورۀ علی (علیه السلام) ظلمانیت و بیحیایی و اقتدار بنی امیه آن چنان نبود که نورانیت علی (علیه السلام) برای همه مشخص شود!
●- الآن هم در فلسطین اشغالی همین طور است. ظلمت و ستم کنونی یهود هر سال با سال قبل خیلی فاصله دارد و عملیات و استقامت فلسطین در پارسال، درخشش استقامت امسال را ندارد. هرچه یهود بیحیاتر و مغرورتر شود، جلوه فلسطینیها بیشتر میگردد، یا هرچه در ایران تهدیدات آمریکا بیشتر شود و جمهوری اسلامی در برابر آن استقامت ورزد، جلوه این استقامت تلالؤ بیشتر پیدا میکند. نتیجّۀ این جلوهها مثل عاشورا است. عاشورا باعث شد که اهلبیت علیهم السلام از غربت خارج شدند؟ حضرت اباعبدالله صحبتی کنار چادر کردند و رفتند. فرمودند: «إصبِرنِ هَذَا الیَوم فَإنّ کُنَّ لَن تَرَونَ بَعدَ هَذَا الیَومِ ذِلَّهً اَبداً - یک امروزی را صبر کنید بعد از این تا ابد ذلت نخواهید دید!» بعد از آن بود که گروه گروه دلها هوادار آن ها شد و این عزّت را پیدا کردند!
مظالم آمریکا هر اندازه شدیدتر شود، بیشتر از "نه" و "نفی" چیزی عاید او نخواهد شد. مظالم او دارد درعالَم شعار "آمریکا نه، دموکراسی غربی نه و تمدن غربی نه" را فراهم میکند. اگر درمقابل آمریکا قدرتی ایستادگی کند و زخم بخورد و صبر کند، حق و باطل بهتر برای مردم جهان آشکار خواهد شد.
"لااله الاالله" نظام غربی را دارد از رواج میاندازد. این همه تظاهرات که برعلیه جنگ افروزیها و بی عدالتیها درعالم برپا میشود، همه میگویند: جنگ نه، دولت آمریکا نه! ولی مشخص نیست که چه چیزی بله است! اسلام میخواهد "بلی" را درعالم جا بیندازد.
ظلمهایی که شاه و ساواک با تکیه بر بعد طبیعت گرایی خود کردند، زمینۀ "مرگ برشاه" را فراهم کرد و استقامتهایی که امام و یارانش با تکیه بر فطرتگرایی خود نمودند، زمینۀ "امام بلی" را فراهم نمود! ما اگر راحت توی خانه بخوابیم و اتفاقی برای ما نیفتد، هیچ وقت اسلام ناب یا "اسلام امامت بلی" پیدا نمیشود ... .
●- اینها تحلیل هایی است که براساس فرضیه «دومرحله ای بودن انسان»، درحوزههای مختلف است.
سؤالی پیش میآید که چرا آمریکا اعتنایی به این همه تجمعات و تظاهرات برعلیه خودش نمیکند؟ بعضی عقیده دارند که او می خواهد اقتدار خودش را نشان دهد، اما واقع امر چیز دیگری است؛ این است که چشم بصیرت از آنها گرفته شده است. فرعونیان هم بسیار در طبیعت گرایی خود زیرک و برنامه ریز بودند و این را درجریان کشتن ذکور بنی اسراییل واستفاده از زنانشان برای ازدیاد نسل قبطیها و حل شدن نژادی در نژاد دیگر نشان دادند، ولی چه شد؟! وقتی که شکافته شدن رود نیل و دیوارهای بلند آب را دیدند، بی محابا به آب زدند؟ چه تحلیلی برای این کار وجود دارد که وقتی به آب رسیدند، وسط دریا میروند؟ جز این است که چشم بصیرت از آنان گرفته شده بود!؟ حقیقت این است که تدبیر نفس یا طبیعت انسانی چیزی جز دم زدن از «انا المالک و انا المدبر» نیست!
این قصۀ همۀ انسانهاست و برای مصر باستان و آمریکا تنها نیست! همان شماتت و ملامتی که برای فرعون میکنیم برای هرکدام از ما نیز دقیقاً صدق میکند. مثلاً انسان با این که میداند میمیرد و هر روز اعلامیه یکی را روی در و دیوار میبیند، باز متمردانه عمل میکند! این عیناً مثل بی بصیرتی فرعون است؛ دیوارِ آبی است که بالا آمده و روزی روی ما فرو میریزد!
منبع:
کتاب «انسان شناسی - فصل دوم»
- تعداد بازدید : 273
- 24 مهر 1402
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: در محضر استاد اندیشه و مباحث نظری علم