بسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
مقدمه:
خداوند سبحان، هستی و کمال محض است و با اسمها (نشانههایش) شناخته میشود، لذا حقیقتِ اسم، لفظ و معنای آن نمیباشد، بلکه حقیقت وجودی و به معنای «نشانه» است.
خداوند سبحان، اسماء و صفات بسیاری دارد، مانند علیم، حکیم، رحمان، رحیم ... و به طور کلّی هر چه هستی یافته و از کمال وجود برخوردار گردیده، اسم (نشانۀ) هستی بخش میباشد؛ چنان که فرمود: «وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا - و نامهاى نيكو به خدا اختصاص دارد پس او را با آنها بخوانيد» (الأعراف، 180)؛ چنان که هر کمالی که ذهن کسی آید، حتماً اسم خداوند سبحان است (رجوع شود به مباحث بخش توحید).
اما این اسمها و صفات، به رغم تفسیرهای گوناگون، موجب اختلافاتی که زیرساخت اعتقادی را متفاوت سازند نشدهاند، اما چگونگی نگاه به مقولۀ «عدل الهی» که به نظریههای «جبر، اختیار و الامر بین الامرین» میانجامد، نه تنها نگاه به توحید (خداشناسی) و مسئولیتهای انسان، بلکه تعریف آخرت را متغیر نیز میسازد.
از اینرو، شیعه بر مقولۀ «عدل الهی» تأکید و اصرار دارد و از آنجا که مسلمانان به لحاظ اصول اعتقادات، مبتنی بر تعریف «عدل الهی» متمایز گردیدهاند، شیعه آن را از «اصول دین» برشمرده است.
شیهد، آیت الله مطهری، رحمة الله علیه:
«همان طوری كه خداوند متعال عادل است، عالم و قدیر و حیّ و مدرك و سمیع و بصیر هم هست و به همۀ اینها نیز باید مؤمن و معتقد بود، پس چرا تنها «عدل» این امتیاز را یافته است؟! پاسخ این است كه «عدل» هیچ امتیازی نسبت به سایر صفات ندارد. متكلّمین شیعه از این جهت این اصل را جزء اصول اعتقادی شیعه ذكر كردهاند كه اشاعره- كه اكثریّت اهل تسنّن را تشكیل میدهند- منكر این اصل هستند ولی منكر علم، حیات، اراده و. . . نیستند. لهذا اعتقاد به عدل جزء مشخّصات اعتقادی شیعه به شمار میرود همچنانكه جزء مشخّصات اعتقادی معتزله نیز هست.» (مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 71)
زیرساخت اعتقادی سنّیها
اگر چه تقسیم مسلمانان به «شیعه و سنّی» یک تقسیمبندی سیاسی بین طرفداران امیرالمؤمنین علیه السلام و شیخین در امر حکومت بوده است، اما سنّیها بر این باورند که یک تقسیمبندی مذهبی میباشد! و اگر چه امروزه سنّیها به چهار مذهب تقسیم شدهاند که اولین آنها «ابوحنیفه»، 150 سال پس از پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله اعلام مذهب نموده و معلوم نیست که مسلمانان پیش از وی به کدام مذهب بودهاند، اما همین چهار مذهب نیز به لحاظ زیرساخت اعتقادی، به دو گروه «اشاعِره و معتزله» تقسیم میشوند:
الف - اشاعره - قائلین به جبر محض
اَشاعِره که بیشترِ اهل سنّت را تشکیل میدهند، از گروه های کلامی اهل سنت و پیرو مکتب کلامی ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری (۲۶۰-۳۲۴ق) میباشند.
اشاعّره، با زاید دانستن صفات خدا بر ذات، او را مرکب توصیف میکنند؛ مثلاً میگویند: ذات خدا چیزیست و علم خدا، قدرت خدا، رحمت خدا و ... چیزی دیگری است.
اشاعره، میگویند: «خداوند در قیامت با چشم دیده میشود»!
و بالاخره آن که اشاعره، منکر عدل إلهی میباشند و آن را ملازم با مقهوریّت و محكومیّت ذات حق و بر ضدّ قاهریّت مطلقۀذات حقّ میدانند.
●- بدیهی است که این تعاریف، نه تنها مغایر با «توحید صفاتی و توحید افعالی» میباشد، و نه تنها اختیار را از انسان سلب میکند، بلکه خداوند متعال را خالق شرور دانسته و بالتبع مسبب تمامی گناهان بشر میداند! بنابراین، معاد، حساب و کتاب و کیفر و پاداش نیز بیمعنا میشوند! چرا که اگر خداوند متعال، بندهاش را به خاطر آن چه خود بدان مجبورش نموده، محاکمه نماید، پاداش دهد یا به کیفر رساند، عین ظلم است!
الف - معتزله - قائلین به اختیار محض
مذهب اعتزال در اوایل قرن دوم هـ ق توسط واصل بن عطا (۱۳۱-۸۰) پدید آمد و سبب این رویکرد، حدیثگرایی افراطی در بین اهل سنّت تا جایی که عقل را تعطیل کنند، بود!
گفته شده چون واصل بن عطاء (بنیانگذار معتزله)، حلقه درس حسن بصری را رها کرد و حلقه درس جدیدی بر اساس اعتقادات خود تشکیل داد، این فرقه را فرقه اعتزال (اجتناب و کنارهگیری) نامیدهاند.
سبب ترک مجلس درس حسن بصری، طرح این مسأله بود که «آیا مسلمانی که مرتکب کبیره است، منافق است یا کافر؟» در این مساله دو نظر مطرح شد. عدهای چنین شخصی را کافر دانستند و عدهای فتوی به نفاقش دادند. اما واصل بن عطاء با طرح نظریه «منزلة بین المنزلتین» نه قائل به کفر این شخصیت شد، نه قائل به نفاقش، بلکه بین کفر و ایمان و شرک و نفاق واسطه و منزلتی را برای او تعیین نمود. این نظر اساس فکر و اندیشه معتزلی شد.
معتزله، همچون تشیع، «عدل الهی» را قبول دارند و مانند اشاعِره، آن را خلاف قهاریت خداوند سبحان نمیدانند، اما معتزله بر این باورند که خداوند متعال عالم هستی و انسان را خلق نموده، اما به آدمی اختیار محض داده و دیگر خودش هیچ نقشی در افعال بندگانش ندارد!
بنابراین، اشاعِره معتقد به جبر محض و معتزله معتقد به اختیار محض میباشند!
تداوم اندیشۀ کفار و یهود
برخی گمان دارند که اندیشۀ «جبر محض یا اختیار محض» را اشاعره و معتزله بنا نهادهاند، در حالی که هر دو نظریه، سابقۀ بسیار دیرینهای دارند که به اندیشهها، باورها و اعتقادات کفار و یهود برمی گردند و اشاعِره و معتزله، تحت تأثیر نفوذ کفار و یهود، همان سخنان را در قالب کلام و با رنگ اسلامی مطرح نمودند!
جبر محض - اولین موجودی که نظریۀ «جبر» را ادعا کرد تا تمرد خودش را توجیه کند، شخص ابلیس لعین بود که به خداوند سبحان گفت: «قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ - گفت: ای پروردگار! چون تو مرا گمراه ساختی من بر سر راه مستقیم تو در برابر آنها کمین میکنم» (الحجر، 39)
اگر چه ابلیس لعین نیز با ادعای «من چنین و چنان میکنم»، اذعان به اختیار نمود، اما ارتکاب به گناه و تمردش را جبری و کار خدا بیان داشت!
پس از ابلیس، کفار بسیاری انحراف خود را جبری دانستند و گفتند: «اگر خدا میخواست، ما بتپرست نمیشدیم» و در محشر نیز به خداوند سبحان میگویند: «اگر تو میخواستی، ما نیز هدایت میشدیم»!
اختیار محض - گروه دیگری از کفار، گفتند: «یک خدایی که او را خالق یا رحمان مینماییم، عالم هستی و ما را خلق کرده است، اما انسان را رها کرده و به خودش واگذاشته است!
کفار نفوذی به یهود، این ادعا را در میان قوم بنیاسرائیل که به دین حضرت موسی علیه السلام گرویده بودند، نشر دادند، لذا این یهود بود که به نام دین خدا، اعلام داشت که «بله، خداوند آفریده، زنده میکند و میمیراند، اما پس از خلقتِ انسان، دیگر دستش بسته است و کاری نمیتواند بکند!»
«وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا ... - و يهود گفتند دست خدا به زنجير بسته است! دستهايشان بسته باد و بخاطر اين سخن از رحمت (الهی) دور شوند!»
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم؛
وَ الحَمدُ لله ربِّ العالَمین؛
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
کلمات کلیدی:
اصول اعتقادات عدل