بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ و صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ - اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج - صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ.
سلام دوستان؛
فرا رسیدن سال نو (1399) را خدمت تمامی شما کاربران و مخاطبان گرامی و نیز خانوادههای محترمتان، تبریک و تهنیت عرض مینماییم؛ و مقصودمان از "تبریک"، صرفاً یک واژهی مصطلح نمیباشد، بلکه واقعاً از خداوند متعال مسئلت مینماییم که این سال را برای همگان، سرشار از "خیر پایدار" نماید؛ چرا که بسیاری از "خیر"ها، برکت ندارند؛ زود میآیند و زودتر میروند؛ و برخی از خیرها نیز خدایی ناکرده، مبدل به شرّ، نقمت و اسباب زحمت و عذاب میشوند. اما "مبارک" که از اسم خداوند جمیل، رحمان و رحیم گرفته شده، "خیر پایدار" است که برایتان آرزو مینماییم.
سال هجری شمسی، نو شد؛ البته نه این که فقط یک رقم به عدد اضافه شد و 1398 مبدل به 1399 گردید، بلکه در طبیعت "تحویل و تحول" رخ داد؛ فصل زمستان، با تمامی ضرورتها، زییاییها و خواب طبیعت به پایان رسید و فصل بهار، شکوفایی، تلاش و ثمره دادن آغاز گردید؛ و ان شاء الله که این تحول در وجود و زندگی همهی ما ایجاد شود و خدایی ناکرده به خواب غفلت نرویم و در چنین خوابی نمانیم که جهان منتظر ما نمیماند:
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بیخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد
مستمری مینماید در جسد (مولوی)
در حال، گویی لطافت بهار، لطافت دل میطلبد، لذا آن را فصل عشق و عاشقی نیز نامیدهاند، اگر چه "عشق"، زمان و مکان ندارد؛ و بالتبع لطافت سخن بین عاشق و مشعوق را نیز ایجاب میکند. از این رو، چند قطعه، تحت عنوان «گفت و گوهای عاشقانه و شاعرانه»، تقدیم میگردد، تا هر که محبوبش را به یاد بیاورد و در دل و یا به زبان زمزمه کند:
***
ابوسعید ابوالخیر:
گفتم: چشمم، گفت: براهش میدار
گفتم: جگرم، گفت: پر آهش میدار
گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل
گفتم: غم تو، گفت: نگاهش میدار
***
مولوی:
گفتم چشمم گفت که جیحون کنمش
گفتم که دلم گفت که پر خون کنمش
گفتم که تنم گفت در این روزی چند
رسوا کنم وز شهر بیرون کنمش
***
حافظ:
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت، گفت زهی حبّ نبات
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا
شادی همه لطیفه گویان صلوات
***
مولوی:
در عشق که جز میِ بقا خوردن نیست
جز جان دادن دلیل جانبردن نیست
گفتم که ترا شناسم آنگه میرم
گفتا که شناسای مرا مُردن نیست
***
مولوی:
گفتم چشمم گفت سحابی کم گیر
گفتم جگرم گفت سرابی کم گیر
گفتم که دلم گفت کبابی کم گیر
گفتم که تنم گفت خرابی کم گیر
***
مولوی:
گفتم دل و دین بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی
آن من بودم که بیقرارت کردم
***
حافظ:
گفتم کِیَم دهان و لبت کامران کنند
گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند
گفتم خراج مصر طلب میکند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند
گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتیست که با نکته دان کنند
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند
گفتم هوای میکده غم میبرد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند
گفتم که خواجه کی به سر حجله میرود
گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند
***
مشارکت و همافزایی / موضوع و نشانی لینک یادداشت، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی
یادداشت سردبیر:
گفت و گوهای عاشقانه و شاعرانه
نشانی لینک:
http://www.x-shobhe.com/shobhe/10231.html
پیوستن و پیگیری در پیامرسانها:
کلمات کلیدی:
یادداشت نوروز